۳۶۵ روز در صحبت قرآن، نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. دویست و نود و چهارمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «سایه و آفتاب» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ﴿۴۵﴾
ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا ﴿۴۶﴾(فرقان 46-45)
آیا نمیبینی پروردگار خود را که چگونه سایه را بر سر عالمیان بگسترید در حالی که اگر میخواست آن را ساکن میکرد و باز نمیبینی که چگونه خورشید را دلیل و هادی به سوی این سایه کردیم(45) و آنگاه آن سایه را آهسته آهسته به سوی خود قبض کردیم و همه را به سوی خود بازگردانیدیم(46).
بار دیگر پادشاه عالم در حجره هستی خود را از پنجرههای طبیعت نشان میدهد، از جمله در سایه و نور که سایه را میگستراند در حالی که اگر میخواست آن سایه را ساکن میکرد و اگر ساکن میکرد کس را از وجود آن خبر نبود زیرا به گفته توماس هابز تا هنگامی که قطع و وصل در سطح احساس نباشد، احساس صورت نمیگیرد. خداوند سایه را نشان و دلیل و هادی به سوی آفتاب قرار داده است که اگر آفتابی نبود سایه نیز وجودی داده نمیشد. سایه خود نشان آن است که نوری هست و آنچه میرود و میآید نشان چیزی است که ثابت و بیحرکت است. سایه از خود وجودی ندارد و اگر سخنی میگوید از لبهای نور بیان میکند.
سایه سخنگو به لب آفتاب
زنده شد ریگ به تسبیح آب
سایه گزیده لب خورشید را
شانه زده باد سرِ بید را (نظامی،مخزن الاسرار)
سایه گر از وی نشانی میدهد
شمس هر دم نور جانی میدهد
سایه خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس «ان شق القمر» (مثنوی)
سایه را مفسران گسترش تدریجی تاریکی از غروب آفتاب تا آغاز شب و شب را انتهای سایه دانستهاند اگر چه شب نیز خود ادامه سایه است و نظامی از آن به زلف زمین تعبیر کرده که به صورت دو مخروط سایه و نیم سایه در پشت زمین میافتد:
زلف زمین در بر عالم فکند
خال عصا بر زخ آدم فکند
در ادبیات عرفان فارسی و عربی سایه را به اولیا تفسیر کردهاند که آن سایه میتواند مردمان را راهبر و دلیل باشد به سوی صاحب سایه که خداست.
کیف مد الظل نقش اولیاست
کاو دلیل نور خورشید خداست
اندر این وادی مرو بی این دلیل
لا احبُ الافلین گو چون خلیل
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی متاب
ره ندانی جانب این سور و عُرس
از ضیاء الحق حسامالدین بپرس (مثنوی)
بنابراین باید دست در دامن صاحبدلی زد که وجودش در زمین سایه خداست و میتواند آدمی را از سایههای موهوم که عمری در پی آن میدوند و تیرها به هدف میزنند و به هیچ دستاوردی نمیرسند، به سایه حقیقی که ظلِ خورشید احدیث است برساند.
نظریه افلاطون و تمثیل غار مبنی بر اینکه عالم سایه است و اهل و حقیقت نیست و ما اگر اینجا با سایهها خوشیم اما شوق داریم که به سوی اصل نور بازپریم در ادب پارسی درونمایهای مکرر است. در مثنوی مولانا چنین میخوانیم:
در فضای غیب مرغی میپرد
سایهای اندر زمین میگسترد
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندانکه بیمایه شود
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستوجو
سایه یزدان چو باشد دایهاش
وا رهاند از خیال و سایهاش
سایه یزدان بود بندهی خدا
مرده این عالم و زندهی خدا
جسم سایهی سایه سایهی دل است
جسم کی اندر خور پایهی دل است
انتهای پیام